رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

داستان ترك پستونك

خوب گل پسر من مي خوام از يه چيز مهم برات بگم  شايد براي خيلي از خانواده اين كار اصلا مهم نباشه ولي من برام خيلي مهم بود اين داستان ترك پستانك تو  تا حالا چندين مقاله و مطلب در اين مورد خونده بودم. و چيزي كه بيشتر از همه منو ناراحت مي كرد اين بود كه كسي تا مم تو دهنت مي ديد مي گفت اااااا هنوز مم مي خوره و بر مي گشت به تو مي گفت بزرگ شدي ديگه نبايد بخوري  و بعدش هم هزار تا پند و راهكار و عوارض پستونك خوردن و كه به راحتي مي تونم بگم هيچ كدوم هيچ اصل عملي پشت سرش نبود . و من از برخودشون با تو حتي هم عصبي مي شدم ، چون به اونا هيچ ربطي نداشت و اين يك مسئله شخصي بود  البته گاها شده بود به بعضي ها جواب داده بو...
30 تير 1394

رادوين خونه بابايي ها و ماماني ها

اي جون مامان  عمر مامان  سلاااااام همه نفسم  نمي دوني چه حالي به من دست مي ده وقتي برات شعر مي خونم و تو  دو دستي مي زني تو سينه ات و مي گي من من  جيگر كيه ؟ نفس كيه ؟ عمر مامان ؟ جون بابا ؟  تو هم مي گي من من و من ضعف مي كنم برات  دوشنبه عصري قرار شد بريم خونه ماماني فريده و بابايي غلام يه سر به اونا بزنيم  سر راه هم چون خاله اعظم من قرار بود بره امشب آلمان رفتيم اونجا  چشمت روز بد نبينه  تو راه كه داشتيم مي رفتيم من به بابا گفتم ببين هوا چه قدر بده هنوز پر خاكه - حدود ساعت 7 و ربع بود كه از اونا خداحافظي كرديم و اومديم پايين همين كه در خونه رو باز كرديم هوا ي...
30 تير 1394

رادوين در باغ پرندگان و پارك پرديسان

سلام جون مامان  جيگر طلا  امروز روز عيد فطر ، عيد بزرگ مسلمان هاست ما هم كه ديشب رفتيم برج ميلاد و حسابي خوش گذشت   صبح كه نه دم دماي ظهر بود كه از خواب بيدار شديم و به ماماني اينا زنگ زديم و عيد تبريك گفتيم  بعد هم بابا رضا پشنهاد داد كه براي عصري بريم باغ پرندگان  كه من رفتم از توي سايت ساعت كاري و آدرس باغ رو در آوردم و براي ساعت 4 ونيم بود كه راه افتاديم  دم خونه بابايي اينا تا بقيه حاضر شن و بيان پايين ،عمو ابراهيم پرهام آورده بود پايين و من بغلش كردم تو كه روي صندليت نشسته بودي و هي مي گفتي داداشي بده  ، كه من هم پرهامو گذاشتم روي پات و دو تايي با هم نشسته بوديد روي صندلي و تو براش آ...
27 تير 1394

شب عيد فطر و آتيش بازي تو برج ميلاد

سلام جانان من  عشق مامان  بالاخره رسيديم به آخرين روز ماه مبارك رمضان و عيد سعيد فطر كه آدم ياد اين جمله مي افته كه صد شكر كه اين آدم و صد حيف كه آن رفت  من امسال بعد حدود 6 - 7 سال كه روزه نمي تونستم بگيرم ، بالاخره 2 روز روزه گرفتم كه البته بعدش مريض شدم و هزار تا داستان كه هنوز هم درگير بيماري هستم كه به خاطر ضعف بدن ديرتر خوب دارم مي شم  پارسال شب عيد فطر با بابارفته بوديم برج ميلاد و مراسم آتيش بازي بود و جشن و خيلي خوش گذشت ، به همين خاطر به بابا پيشنهاد دادم اگه اين تعطيلات جايي مسافرت نرفتيم حتما امسال هم بريم  براي حدود ساعت 6 بود كه زنگ زدم به زن عمو و بهش گفتم كه شب مي خواهيم بريم برج ميلاد ...
26 تير 1394

رادوين و مامان و بابا در تعطيلات آخر هفته

سلام به پسر گل مامان  يه خبر خوب  قرار چند روز پيش هم باشيم  دل تو دلم نبود و دعا مي كردم كه عيد هم شنبه بشه و اين جوري تعطيلات طولاني تر بشه اخه من و بابا هم روز بعد تعطيلات رو هم مرخصي گرفتيم  و خدا را شكر تعطيلات و مرخصي ها روي هم 5 روز ميشه كه با هم هستيم . اين روز ها رو برات مي نويسم تا ببيني چه قدر بهمون خوش گذشت اين روزا پنج شنبه صبح كه بابا رفت دنبال كارهاي گارانتي ماشين و من و تو هم حسابي با هم خوابيديم تا بابا اومد بعدش هم كه نمي دونم چي شد ولي از يك لباس شستن و خونه جارو كردن ، رسيدم به پرده و رو تختي شستن و تميز كاري زير مبل ها و ..... يه عالمه كار گرد گيري ديگه  بابا هم دلش آش ر...
25 تير 1394

تولد غزاله جون

يكي از دوستاي خوب مامان خاله زينب كه اهل ساري هستن و ما از زمان دانشجويي با هم دوست بوديم و خيلي روز هاي خوبي با هم داشتيم  ديروز خاله براي دنيا اوردن فرشته كوچولوش رفت بيمارستان ، راست شو بخواي خاله هم كم براي اين ني ني اذيت نشد چون اشتباه نكنم از ماه 4 بارداري استراحت مطلق شد و اينكه جماعت تربيت بدني  رو خونه نشين كني خيلي سخته ولي خدا را شكر سختيش به پايان رسيد. راستشو بخواي با ديدن يك لبخند دخملي تمام سختي ها يادش مي ره  من هنوز از ديروز كه با خاله تو كلوب زايمان بود صحبت كردم موفق نشدم با خودش صحبت كنم ولي خواهر مي گفت حال هر دو شون خوبه  خدا را شكر  خدايا همه نيني ها براي ما حفظ كن و هر كس دلش ...
24 تير 1394

اولين حضور پسرم در آرايشگاه

آخ پسررررررررررر من  آخ جيگرررررررررر من  پسر دارم يه دونه پسر دارم دور دونه    خخخخخخخخخخخ يعني فقط انگار من تو دنيا پسر دارماااااا آخه تو عشق ماماني مامان فداي اون چشاي تيله سياهت بشه جون مامان ديروز عصري من وقت دندون پزشكي داشتم و موقع برگشت در مورد موهاي تو صحبت كرديم و به بابا گفتم كه مربيت موقع خروج از مهد مي گفت براش شونه كردم ولي مرتب نشده (چون اونو به موهات آب نمي زنن)  بابا هم گفت مي خواي بريم موهاشو كوتاه و مرتب كنيم  كه من هم با اين كه داغون بودم گفتم باشه چون چند وقته اين تصميم و داشتيم و هي پشت گوش مي افتاد خلاصه رفتيم آرايشگاه پيش دوست بابارضا  تو از...
24 تير 1394

حضور پسرم در مسجد

سلام گل پسرم مامان  امروز تو اداره بودم ، ماماني زنگ زد گفت پسرمو ظهر بيار دم مسجد بدش به من  من امسال با پسرم مسجد نرفتم يادش بخير پارسال ماه رمضام اكثر روزا مي رفتم تو رو از مسجد مي گرفتم  امسال هم به ياد پارسال با ماماني رفتي مسجد  و گل پسرم هم امسال هم تو مسجد جايزه گرفت   
22 تير 1394

پايان 23 ماهگي پسرم و آغاز آخرين ماه يك سالگي

سلام همه جون مامان  الان كه دارم برات مي نويسم  حالم خيلي بده  از درد تمام تنم درد مي كنه و سرماي بدي خوردم  ولي با ياد آوري امروز ، ديگه هيچي جلودارم نشد و گفتم بيام برات بنويسم  گل پسرم  امروز  آخرين روز ماه 23 زندگي شماست و فردا وارد ماه 24 زندگيت ميشي و اين نويد رو به من ميده كه به روز تولدت داريم نزديك مي شم و  از همه مهم تر اينكه گل پسر من چه قدر زود داره بزرگ ميشه  قبلا وقتي يكي مي گفت يك بچه دو ساله داره ، اصلا يه جوري مي شدم  مي گفتم اي بابا اين چه قدر بزرگه و چه قدر چيزا بلده  الان دارم مي بينم خودم ديگه يه بچه دو ساله دارم  و اين ...
20 تير 1394

آخر هفته تو دماوند

خداي من خداي خوب مهربان از اينكه شادي و عنايت كنار هم بودن را به ما دادي ازت كمال تشكر را دارم .   تو اين دوره زمونه واقعا بعضي وقتا به دوستي مي گم ما با فاميل ها رفتيم مسافرت همين جوري نگام مي كنه كه شما ها چه خانواده اي هستيد كه همه با هم خوبيد ، من هم مي گم خدا را  شكر ما همه هم سن و ساليم و با هم بهمون خوش مي گذره اين هفته هم تو اداره بودم و خسته از مهمون داري هاي اين ايام و كمي نا خوش احوال كه بابا رضا بهم زنگ زد و گفت عمه بهاره لطف كرده و براي آخر هفته دماوند جا گرفته ... همون موقع هم خوشحال شدم و هم ناراحت چون تو ايام احيا دلم نمي خواد جايي به جز خونه خودم باشم ولي از طرفي هم به يك تغيير آب و هوا نياز داشتيم&...
20 تير 1394